اس ام اس و مطالب جالب
تاخدابنده نوازست به خلقم چه نيازميكشم نازه يكي تا به همه نازكنم!
 
 

Www.2ror.loxblog.ir

دوستی مثل ایستادن روی سیمان خیسه ، هرچی بیشتر بمونی رفتنت سخت تر میشه و اگه رفتی جای پات واسه همیشه میمونه .
 
من اگه ۳ ثانیه وقت داشته باشم ،۱ ثانیه به تو نگاه میکنم ، ۱ ثانیه به تو فکر میکنم ، ۱ ثانیه میگم دوست دارم ، من زندگی میکنم برای این ۳ ثانیه .
 

دوستی اتفاق است ، جدایی رسم طبیعت ، طبیعت زیباست ، نه به زیبایی حقیقت ، حقیقت تلخ است ، نه به تلخی جدایی ، جدایی سخت است نه به تلخی تنهایی .
 
آرزوهاتو یه جا یادداشت کن و یکی یکی از خدا بخواه ، خدا یادش نمیره اما تو فراموش میکنی که چیزی که امروز داری همون آرزوی دیروزت بوده .
 
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه / با خبر باش که من غرق گناهم همه شب .
 
ترک دنیا کرده ام ترک جان هم می کنم / غیر عشقت هرچه گوئی ترک آن هم می کنم .
 

وقتی می رفتی بهار بود ، تابستان نیامدی ، پاییز شد ، پاییز که نیامدی پاییز ماند ، زمستان که نیایی باز پاییز می ماند ، تو رو خدا فصل ها رو به هم نریز ! پاشو بیا دیگه .
 

می دونی فرق تو با کشتی چیه ؟ کشتی به گل می شینه ، تو به دل می شینی .

 
تازه فهمیدم تو دنیا هیچ قلبی واسه من نمی تپه ، حتی قلب خودم ، چون اونم واسه تو می تپه .
 
دوستی تکرار دوستت دارم نیست ، دوستی فهمیدن ناگفتنی های کسی است که دوستش می داری .


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, :: 16:45 :: توسط : محمدحسين سرداري

 

- آیا میدانید بى‌خوابى سریعتر از بى‌غذایى موجب مرگ آدمى می‌‌شود


- آیا میدانید هر فرد بطور متوسط یک سوم عمر خود را در خواب می‌‌گذراند


- آیا میدانید تمامی فلزات بجز آنتیموان و بیسموت در مواقع انجماد حجمشان کاهش می یابد


- آیا میدانید استرانسیم از بقآیای موجودات دریایی به دست می آید


- آیا میدانید کادمیم فلزی سمی است که در ساخت باطری های خشک کاربرد دارد


- آیا میدانید گالیم در دمای 30 درجه مایع می شود


- آیا میدانید اکسید کروم در ساخت نوار کاست و فیلم ویدئو استفاده می شود - آیا میدانید 3.6 میلیارد سال قبل نخستین گونه‌های حیات تك سلولی در زمین نیز وجود داشته است


- آیا میدانید زمین 4.6 میلیارد سال قبل بوجود آمد و آب از 3.8 میلیارد سال قبل در زمین پدیدار شد.
 

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, :: 11:19 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

مجتبی زارعی


اولین کسی که به طور جدی در باره این مسئله مطالعه کرد رنه دکارت بود . قبل از دکارت کسانی مانند قطب الدین شیرازی یا تیودوریک در این باره تحقیق کرده بودند. دکارت با توجه به قوانین شکست همزمان ولی به طور جداگانه از اسنل ( بنیان گذار اصلی قوانین شکست و بازتاب ) به شرح رنگین کمان پرداخت و در سال 1637 نتایج خود را منتشر کرد.

                                           بقيه در ادامه  ي مطلب...



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, :: 8:19 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.com

زندگی نامه سعدی شیرازی


سعدی در شیراز زاده شد. پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. مادرش همچون مادر حافظ،اهل کازرون بود.

سعدی هنوز کودک بود که پدرش در گذشت. در دوران کودکی با علاقه زیاد به مکتب می‌رفت و مقدمات علوم را می‌آموخت. هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقه فراوانی نشان داد. اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان محمد خوارزمشاه و بخصوص حمله سلطان غیاث‌الدین، برادر جلال الدین خوارزمشاه به شیراز (سال ۶۲۷) سعدی راکه هوایی جز کسب دانش در سر نداشت برآن داشت دیار خود را ترک نماید. سعدی در حدود ۶۲۰ یا ۶۲۳ قمری از شیراز به مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد رفت و در آنجا از آموزه‌های امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان غزالی را «امام مرشد» می‌نامد). غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین عمر سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت.این شهاب الدین عمر سهروردی را نباید با شیخ اشراق، یحیی سهروردی، اشتباه گرفت.معلم احتمالی دیگر وی در بغداد ابوالفرج بن جوزی (سال درگذشت ۶۳۶) بوده‌است که در هویت اصلی وی بین پژوهندگان (از جمله بین محمد قزوینی و محیط طباطبایی) اختلاف وجود دارد.

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 15:56 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.com

قبیله ای به نام «لاتووکا» (Latwoka) در سودان رسم بسیار عجیبی برای ازدواج دارند. اگر پسری قصد ازدواج با دختری را داشته باشد او را می‌دزدد! بعد از دزدیدن دختر بزرگان فامیل پسر نزد پدر دختر رفته و از او درخواست کمک به دخترش را می‌کنند. اگر پدر دختر با ازدواج موافق بود، به عنوان نشانه موافقتش آن پسر را کتک می‌زند! و اگر موافق نبود پسر دزد به زور با دخترش ازدواج می‌کند!
من فکر می‌کنم همه دخترها به خاطر اینکه در «لاتووکا» به دنیا نیامده اند باید خدا را شکر کنند.


 

رسم «شارو»  (Sharo)
به نظر من رسم «شارو» یکی از احمقانه ترین و غیرانسانی‌ترین رسومی‌ است که کسی می‌تواند انجام دهد. بعضی از مردم مالی، نیجریه و کامرون پسری که به سن ازدواج رسیده و قصد زن گرفتن دارد را در انظار مردم کتک می‌زنند. یک فرد قلدر پسر را کتک می‌زند و این پسر جوان مجبور است علائم درد و رنج خود را پنهان کند. اگر او بتواند با موفقیت کتک‌ها را تحمل کند پس تبدیل به مرد شده است و اگر شکست بخورد نمی‌تواند همسری اختیار کند! تعداد بسیار زیادی از پسرها درحین ثابت کردن مردانگی شان جان خود را از دست داده اند.

بقيه در ادامه ي مطلب...



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 12:17 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

تصویر

 

زندگی نامه


حافظ شیرازی، شمس الدین محمد

(سال و محل تولد: 726 هـ.ق- شیراز ، سال و محل وفات: 791 هـ.ق- شیراز)

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.

بقيه در ادامه ي مطلب...



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 11:57 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

جام جم آنلاین: نشریه معتبر آمریکایی پیپل در آخرین شماره خود قذافی را بالاتر از بازیگران هالیوودی همچون "آنجلینا جولی" قرار داده و معمر را برنده جایزه زیباترین چشم جهان در سال 2011 معرفی کرده است!
                                                                           

 ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 8:35 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.com

نورالدّین عبد الرّحمن بن احمد بن محمد معروف به جامی (۲۴ آبان ۷۹۳- ۲۷ آبان ۸۷۱)، (۲۳ شعبان ۸۱۷ – ۱۷ محرم ۸۹۸ ه‍ ق) ملقب به خاتم الشعرا شاعر، موسیقی‌دان، ادیب و صوفی نام‌دار ایرانی سده ۹ قمری است.

بقيه در ادامه ي مطلب...



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 19:35 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا در آمد. زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز سارای کوچکش را به او داد. زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید. ماشین را روشن کرد و به نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد. وقتی از داروخانه بیرون آمد، متوجه شد به خاطر عجله ای که داشته کلید را داخل ماشین جا گذاشته است.

زن پریشان با تلفن همراهش با خانه تماس گرفت.

.....



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 19:1 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

نترس از شب مستی بیا و عاشق باش / فروغ دیده مجنون بهای صادق باش / من و کبوتر عاشق به روی یک دیوار / دو پنجره دو ستاره فدای یک دیدار .
 

اگه میگفتی میخوامت دلم دیگه غصه نداشت / شب چشام خوابش می برد نیازی به قصه نداشت / اگه میگفتی میخوامت تو دنیا چیزی کم نبود / رو خاطرات خوبمون هاشور زرد غم نبود .

 
دوستی گفت صبر کن ایراک / صبر کار تو خوب زود کند / آب رفته به جوی باز آرد / کار بهتر از آنکه بود کند / گفتم آب آری به جوی باز آید / ماهی مرده را چه سود کند !
 
عشق یعنی یک سلام بی جواب / عشق یعنی حسرت تشنه به آب / عشق یعنی همچون من شیدا / عشق یعنی قطره و باران شدن / عشق یعنی یک شقایق غرق خون / عشق یعنی درد محنت در درون / عشق یعنی سوز نی آه و شبان / عشق یعنی معنی رنگین کمان .
 
کسی که با کسی دل داد و دل بست / به آسونی نمی تونه کشه دست .
 
کاش می شد روی قلب سرنوشت / لحظه های با تو بودن را نوشت .
 

میدونی فرق تو بادمپایی چیه ؟ دمپایی لنگه داره اما تو لنگه نداری .
 

سوختم ، خاکسترم را باد برد / آخرین یارم مرا از یاد برد .

 
عشقی که دوباره تقسیم شده / زخمیست که دوباره بدخیم شده .
 
میدونی فرق تو با گلاب چیه ؟ گلاب یه روزی گل بوده ولی تو همیشه گلی .


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 8:6 :: توسط : محمدحسين سرداري

 

شجاعت ترسی است که فاتحه خود را خوانده است . . .

.

.

.

میوه ای که بدون تکان دادن از درخت بیفتد ، رسیده تر از آن است

که قابل خوردن باشد . . .

.

.

.

دنیا خوابی است که اگر آن را باور کنی پشیمان می شوی . . .

.

.

.

 

با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو .

دکتر شریعتی

.

.

.

اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد

تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی

ای پناهگاه ابدی

تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی

دکتر شریعتی

.

.

.

اگر نمیتوانی خدمت کنی ، برو تا لااقل خیانت نکنی

بمان تا کاری کنی ، کاری نکن بمانی

دکتر شریعتی



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 18:12 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

مجتبی زارعی

 

نیكولاس كوپرنیك در 19 سال 1473 در شهر تورن واقع در لهستان متولد شد و چون پدرش را از دست داده بود تربیت و پرورش او به دست عمویش انجام گرفت، عمویش كه یكی از كشیشان بزرگ بود او را برای تحصیل به دانشگاه كراكووی فرستاد كوپرنیك در 23 سالگی برای تحصیل در رشته طب به دانشگاه پادو وارد شد و ضمناٌ در دانشگاه بولونی تحصیل نجوم می كرد طولی نكشید كه در اثر بروز استعداد خویش یك كرسی تدریس ریاضیات را به دست آورد.



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 16:13 :: توسط : محمدحسين سرداري

 

 

 

یه نگاه به شناسنامتون بندازید، تاریخ تولدتون تو کدوم یکی از این 8 ردیف قرار گرفته؟
سگ:

11 تا 19 دی
12 تا 14 فروردین
25 تا 30 خرداد
19 تا 24 تیر
6 تا 8 مهر
10 تا 25 آذر


موش:

20 دی تا 4 بهمن
25 اسفند تا 3 فروردین
26 فروردین تا 6 اردیبهشت
11 تا 13 خرداد
10 تا 18 تیر
25 مرداد تا 3 شهریور


 

شیر:

 

بقيه در ادامه ي مطلب...



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 12:18 :: توسط : محمدحسين سرداري

اتوموبیل مردی که به تنهایی سفر میکرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را ترمیم کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل ازآن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند ” ما نمی توانیم این را به بگوییم، چون تو یک راهب نیستی”.
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، ...

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 8:53 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیاید و هر روز باهم جرّ و بحث می کردند.

عاقبت روزی دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

داروساز گفت که اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود همه به او شک خواهند برد. پس معجونی به دختر داد و گفت :



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, :: 17:38 :: توسط : محمدحسين سرداري

داستان

 

چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: “عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: “جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!”
 

زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به آرامی از پسرک پرسیدم: “عروسک را برای کی می خواهی بخری؟”

با بغض گفت: “برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.”

پرسیدم: “مگر خواهرت کجاست؟”

پسرک جواب داد: خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا”
 

پسر ادامه داد:



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, :: 16:20 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

خدای اطلسی ها با تو باشد / پناه بی کسی ها با تو باشد / تمام لحظات خوب یک عمر / به جز دلواپسی ها با تو باشد .
 
ای یادت فکرمن ، عشقت درقلب من ، کلامت در ذهن من و عطر و بوی تو در میان خاطرات من .
 
به نرمی ز دشمن توان کرد دوست / چو با دوست سختی کنی دشمن است .
 
به اندازه مهربانی حضور یک کس که یکتا است دوستت دارم .

 
ما که همسایه ی اشکیم ولی با دل تنگ / گر لبی خنده زند یاد شماییم همه .
 

روزگاری شد و کسی مرد ره عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگران من و توست .

 
به هم که میرسیم ۳ نفر میشیم ، من و تو و شادی ، وقتی از هم دور میشیم ۴ نفر میشیم ، من و تنهایی ، تو و خاطرات .
 
همیشه به کسی فکر نکن که بتونی با اون زندگی کنی ، به کسی فکر کن که نتونی بدون اون زندگی کنی . (شکسپیر)
 
تا حالا کفشاتو نگاه کردی ؟ دو تا عاشق دو همراه که بی هم میمیرن ، با هم خاکی می شن ، بدون هم زیر بارون نمیرن ، کاش آدما کمی از کفشاشون یاد بگیرن .
 
چشماتو روی دلم دایورت کردی خیالی نیست ! حداقل از ویبره درش بیار که اینقدر دلم نلرزه با مرام .


ارسال شده در تاریخ : شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, :: 9:16 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

انسان موجودی است که برای زندگی اجتماعی آفریده شده و هنگامی که احساس کند دوست داشتنی و مورد پذیرش نیست، احساس بدبختی و تیره روزی می‌کند. واقعیتی که شامل من، تو و همه مردم دنیا می‌شود.

برای ایجاد روابطی دوستانه و شادی بخش چه باید کرد؟

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 11:18 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.com

داستان

 

آورده اند که در کنفرانس تهران روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ‌ های پی در پی آن روز تاریخی! برای خوردن شام با هم نشسته بودند.

در کنار میز یکی از سگ ‌های چرچیل ساکت نشسته بود و به آن ها نگاه می کرد، چرچیل خطاب به همراهانش گفت:

 

بقيه در ادامه ي مطلب...



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 8:59 :: توسط : محمدحسين سرداري

 مجتبی زارعی

حمید مصدق خرداد۱۳۴۳

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

                                                           ...بقيه در ادامه ي مطلب



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 8:22 :: توسط : محمدحسين سرداري

داستان

 

وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده. قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف می زد می ایستادم و گوش می کردم و لذت می بردم.

بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند. اسم این موجود «اطلاعات لطفاً» بود و به همه سوالها پاسخ می داد. ساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا می کرد.

بار اولی که با این موجود عجیب رابطه برقرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی می کردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم. دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد. انگشتم را کرده بودم در دهانم و همین طور که میمکیدمش دور خانه راه می رفتم. تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد! فوری رفتم و یک چهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم. تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن که روی جعبه بالای سرم بود گفتم «اطلاعات لطفاً».



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 17:48 :: توسط : محمدحسين سرداري

 

سن واقعی مغز شما چند سال است ؟

 

این تست حافظه تصویری می تونه سن مغز شما رو تعیین کنه .

در صفحه ای که براتون باز میشه روی start یا replay کلیک کنید.


بعد از شمارش معکوس، چند تا عدد نشون داده میشه (برای چند ثانیه کوتاه)

بعد از اون اعداد محو می شن و شما باید با ماوس روی محل عدد ها که با دایره نشون داده میشه از کوچیک به بزرگ کلیک کنید.

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 8:36 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

کشتی باری دی گراتیا در مسیر خود از نیویورک به جبل اطارق با کشتی دو دکله عجیبی مواجه شد که مسیر آن ثابت نبود مثل آن بود که ناخدایی مست کشتی را هدایت می کرد وقتی باد می وزید کشتی به هر سو منحرف می شد.

ناخدای دی گراتیا هیچکس را بر عرشه آن کشتی ندید چند علامت فرستاد اما پاسخی نشنید.

کشتی نزدیکتر شد. قایقی به آب انداخته شد ناخدا و معاون دوم بطرف کشتی عجیب پارو کشیدند. نزدیکتر شدند. نام کشتی بر بدنه آن خوانده می شد ماری لست ناخدا و همراهان به عرشه ان پا نهادند. ساعت سه بعد از ظهر 5 دسامبر 1872 بود.

آنچه در آنجا یافتند آغاز معماریی شد که اکنون بیش از یک قرن از آغاز آن می گذرد. انها هیچکس را ندیدند کشتی را جستجو کردند اما خالی بود. ماری سلست بر آتلانتیک پهناور به تنهایی شناور بود.

کشتی در وضعیتی مطلوب بود بادبانها و عرشه و بدنه همه سالم بودند. محموله آن بشکه های الکل دست نخورده در سر جای خود قرار دات مقدرای زیادی مواد غذایی و آب در کشتی قرار داشت.

در خوابگاه ملوانان لباسها خشک و منظم بر روی هم چیده شده بود. چند تیغ صورت تراشی زنگ نزده بر میزی قرار داشت و باقیمانده غذایی بر روی آتشی که خاموش شده بود گذاشته بودند. مقداری پوره و یک تخم مرغ عسلی شکسته بر سر میز بود. کنار بشقاب دیگر یک شیشه سر باز شربت سینه بود که چوب پنبه آن را در کنارش گذاشته بودند.

طرف دیگر چرخ خیاطی کوچکی قرار داشت و لباس بچه گانه ای زیر آن بود همان دو و بر قوطی روغن انگشتانه و خرده پارچه ریخته شده بود و در روی دیوار مجموعه ای کتاب در کتابخانه ای بود خلاصه مثل آن بود که تمام سرنشینان کشتی بی مقدمه و ناگهانی تصمیم به ترک کشتی گرفته بودند از زمان واقعه مدت زیادی نمی گذشت زیرا غذا فاسد نشده و اشیا فلزی زنگ نزده بود.

اتاق معاون هم دست نخورده بود بر روی میز کاغذی قرار داشت که بر روی آن محاسباتی نیمه تمام شده بود سکه های طلا جواهرات و پول در گاو صندق کشتی سر جایش بود فقط زمان سنج ناپدید شده بود.

ناخدای دیگراتیا احتمال وقوع شورش را مطرح کرد اما چرا تمام خدمه کشتی فرار کرده بودند وقایق نجات سر جای خود قرار داشت؟

آنها می بایست یا سوار کشتی دیگری شده باشند و یا از عرشه به دریا پریده باشند.

ناخدا و معاون دی گراتیا سر نخی پیدا کردند. در یکی از کابینتها شبیه خودن دیده می شد اگر چه بعدها در اینباره ترید پیدا شد. از اینکه لکه بر عرشه جایی که بنطر می آمد با تبر شکسته شده باشد خیز به چشم می خورد. تکه ای چوب به طول 6 فوت و عرض یک اینچ از عرشه بریده شده بود. معلوم نبود که این کا ر برای چه صورت گرفته.

وقتی دفتر ثبت وقایع بررسی شد معلوم گردید آخرین بار دو روز قبل مطلبی در آن نوشته شده است: حدود 400 مایلی محلی که کشتی پیدا شده بود. اگر کشتی بعد از نوشتن این مطلب بلافاصله گم شده بود می بایست روزها بدون ناخدا و خدمه در دریا سرگردان مانده باشد. اما بنظر نمی رسید که چنین باشد. بادبانها ماری سلست بر افراشته شده بود. کشتی درست در مسیر وزش باد پیش می رفت دی گراتیا هم و همان مسیر در پشت آن در حرکت بود.اما دی گراتیا در طول این مسیر 400 مایلی توسط ناخدایی هدایت شده بود.

بنظر ناممکن می آمد ماری سلست خودبخود این مسیر را پیموده باشد. کسی کشتی را هدایت کرده بود اما چه کسی؟

تحقیقات اداره دریاداری جبل الطارق چیزی را معلوم نکرد. معلوم شد ماری سلست از نیویورک با 206 تن الکل حرکت کرده بود. هم چنین به غیر از زمان سنج زاویه یاب و اسناد مربوط به کالای موجود در کشتی نیز ناپدید شده بود.

اثری از ناخدا و همسر و دو دختر کوچکش و دو نفر خدمه کشتی نیز هیچگاه پیدا نشد.

توضیحی که بعدها مقامات انگلیسی و آمریکایی ارائه دادند چنین بود: ملوانان خود را با الکل مست کرده اند بعد ناخدا و خانواده اش را به قتل رسانده و فرار کرده اند. اگر چه توضیح قانع کننده نبود زیرا هیچ اثری از کشمکش دیده نمی شد و می یابد لاقل یکی از ملوانان بعدها پیدا شود که نشد.
دهها نظریه مطرح شد: کشتی توسط یک هشت پا یا هیولایی مورد حمله قرار گرفته بود و تمام سرنشینان آن را ربوده بدون آنکه بخود کشتی صدمه بزند یا آنکه کشتی در کنار حزیره ای اسرار آمیز پهلو گرفته خدمه بر روی جزیره رفته اند و در آنجا نابود شده و یا گردبادهای دریای تمام سرنشینان کشتی را بدریا ریخته.

فرضیه ای دیگر چهل سال بعد در مجله استراند مطرح شد. نویسنده مقاله هواردلین فولد مدعی شد که یکی از همکارانش به نام ابل فوسدایک که شخص تحصیلکرده و دنیا دیده ای بود برای او مطالبی در اینباره نوشته. نامه این شخص حاوی مطالبی بود که نه تنها سرنوشت ملوانان بلکه شکستگی روی عرشه کشتی را نیز مشخص می کرد.

فوسدایک مدعی شده بود که او مسافر کشتی و تنها بازمانده واقعه غم انگیزی است که بر روی آن به وقوع پیوسته او دوست نزدیک ناخدا بود و به دلایلی می بایست با شتاب از امریکا بگریزد.

ناخدا او را در کشتی خود بدون گذرنامه جا می دهد. در طول سفر ناخدا از نجار کشتی می خواهد که برای دختر او سکویی کوچک بر روی دماغه کشتی بسازد پایه های این سکو در همان محلی که بریدگیها دیده شده بود نصب شد. یک روز بین ناخدا و معاونش گفتگویی در می گیرد که با لباس می شود به خوبی شنا کرد یا نه؟

برای اثبات این نظریه ناخدا به آب می پرد و شروع به شنا در اطراف کشتی می کند دو نفر دیگر هم به او ملحق می شوند بقیه بر روی سکوی کوچک جمع می شوند سکو زیر فشار وزن آنها می شکند و همه آنها بدریا میریزند در آنحال کوسه ها به آنها حمله ور می شوند تنها فوسدایک زنده می ماند و در حالیکه کشتی از او دور می شده به تخته پاروها می چسبد. روزهای مدید او در دریا سرگردان می ماند تا سر انجام نیمه جان به ساحل شمال شرقی افریقا می رسد. یادداشتهای فوسد یک قصه ظریفی را بیان می کرد اما روشن نمی ساخت چگونه کشتی 400 مایل بدون آنکه کسی آن را هدایت کند پیش رفته. علاوه بر آن این داستان در بعضی نقاط نقایصی دارد که از مردی تحصیلکرده چون فوسدایک ارتکاب آنها بعید بوده. او می گوید کشتی 600 تن وزن- وزن کشتی در اصل 3/1 این مقدار بوده است.

همچنین او گفته که ملاحان کشتی انگلیسی بودند در حالیکه بیشتر آنها هلندی بودند و علاوه بر آن شنا به دور کشتی که چند گره دریای سرعت داشته ناممکن بوده است. بعد از صد سال هنوز پاسخ روشنی برای معمای کشتی متروکی که در دریاه ها سرگردان بوده پیدا نشده است.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 8:15 :: توسط : محمدحسين سرداري

 هر تکه کاغذ را نمیتوان بیش از 9 بار تا کرد.
 

- در هرم خئوپوس در مصر که 2600 سال قبل از میلاد ساخته شده است به اندازه ای سنگ بکار رفته که میتوان با آن دیواری اجری به ارتفاع 50 سانتی متر در دور دنیا ساخت.
 

- هر سال از 600/557/31 ثانیه تشکیل شده است.
 

- بزرگترین گل جهان فلوزیا نام دارد.
 

- بیشترین ضربان قلب را قناری با 1000 بار در دقیقه و کمترین را فیل با 27 بار در دقیقه دارد.
 

- اگر تمام رگهای خونی را در یک خط بگذاریم تقریبا 97000 کیلو متر میشود.
 

- سرعت صوت در فولاد 14 بار سریعتر از سرعت آن در هواست.

- وقتی مگس بر روی یک میله فولادی می نشیند میله فولادی به اندازه دو میلیونیم میلیمتر خم میشود.

- نور خورشید فقط تا عمق 400 متری آب دریا نفوذ می کند.

- امریکا تا 50 میلیون سال دیگر دو نیم خواهد شد.

- عدد 2520 را میتوان بر اعداد 1 تا10 تقسیم نمود بدون آنکه خارج قسمت کسری داشته باشد.

- فشار در مرکز خورشید تقریبا 700 میلیون تن بر 452/6 سانتی متر مربع است.



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 17:11 :: توسط : محمدحسين سرداري

 

 

شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خداوند فقط بلد است که از ما چیز ی بخواهد، در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمی کند.
دیگری گفت: خوب، من هم می آیم تا ایمانم را نشان دهم.
همان شب به قله کوه رسیدند... و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ ها ی روی زمین را بر پشت اسبان تان بگذارید
شوالیه اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم! من که اطاعت نمی کنم
شوالیه دوم به دستور آوا عمل کرد. وقتی پای کوه رسید، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه پارسا تابید: الماس ناب الماس ها بودند
استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 9:36 :: توسط : محمدحسين سرداري

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر كشاورزی بود.
كشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می كنم اگر توانستی دم یكی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.

مرد قبول كرد. در طویله اولی كه بزرگترین بود باز شد . باور كردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی كه در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می كوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را كنار كشید تا گاو از مرتع گذشت.

دومین در طویله كه كوچكتر بود باز شد. گاوی كوچكتر از قبلی كه با سرعت حركت كرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش كنم چون گاو بعدی كوچكتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور كه فكر میكرد ضعیفترین و كوچكترین گاوی بود كه در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز كرد تا دم گاو را بگیرد...

اما.........گاو دم نداشت!!!!

((زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممكن است كه دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی كن كه همیشه اولین شانس را دریابی.))


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 9:16 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

 

داستان زندگی هلن کلر، داستان زندگی کودکی است که در سن 18 ماهگی ناگهان ارتباطش با دنیای بیرون قطع شد. اما او چنان محکم و آرام در برابر ناملایمات پیش رفت که توانست نبرد موفقیت آمیزی برای ورود دوباره خود به همان دنیا را داشته باشد.
کودکی را کم کم سپری نمود و به بانویی بسیار باهوش و حساس تبدیل شد که قادر به نوشتن و صحبت کردن بود و به طور خستگی ناپذیری برای بهبود حال دیگران تلاش می نمود.
 

 

 

کودکی
 

در ۲۷ ژوئن ۱۸۸۰ در «توسکامبیا آلاباما» متولد شد.هلن کلر موقع تولد ، نوزادی سالم و تندرست بود. یک سال ونیم هم ؛ درست مثل بقیه بچه های سالم ؛ هم می دید و هم می شنید در اثر ابتلا به بیماری منیژیت بینایی و شنوایی خود را از دست داد و


 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 8:20 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.com

]اگر دوست دارید بدونید برای تایپ کردنتون توی ۱

 
 

دقیقه چه امتیازی میگیرید روی این متن کلیک کنید

 

اینجا می توانید سرعت تایپ خود را بسنجید . کافی ست واژه های داده شده را تایپ کنید.آیا سریع تر از دیگرانید؟ یک اثر جانبی مطلوب: این ها گزیده ای از پرکاربردترین واژگان زبان پارسی هستند . با هر بار تلاش شما برای ثبت رکورد جدید؛سرعت تایپ شما بهبود می یابد

 

http://persian-speedtest.10-fast-fingers.com/


من توی 1 دقیقه 124 شدم . شما چقدر ؟ توی نظر ها بگید ممنون
 

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 17:18 :: توسط : محمدحسين سرداري

به گزارش انتخاب به نقل از دیلی میل، فیل هارت، كه از این صحنه های فوق العاده عكس گرفته است، گفت: مثل این بود كه ما داشتیم با رنگ رادیو اكتیو بازی می كردیم.

این نور توسط یك واكنش شیمیایی به نام "بایولومینسنس" یا "زیست‌تابی" در بدن موجودات زنده بسیار كوچك ایجاد می شود.

فیل هارت اضافه می كند: وقتی كه عكس را گرفتم و آن را مشاهده كردم، اصلا نمی توانستم باور كنم. افرادی كه در آب بودند خیلی عجیب به نظر می رسیدند.

 

 

 

 

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 17:6 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.ir

تو چهار جا چهار چیز رو خیلی دوست دارم : تو آسمون خدا رو ، تو زمین خودم رو ، تو خودم قلبم رو ، توقلبم تو رو .
 
(ما عاشق فهم و ادب و معرفتیم / ما خاک قدوم هرچه زیبا صفتیم / از زشتی کردار دگر خسته شدیم / محتاج دو پیمانه می معرفتیم .
 

من عشق را در امید ، امید را در تو ، تو را در دل و دل را موقع تپیدن فقط به خاطر تو دوست می دارم و بس .
 
از خدا خواهم نبخشاید تو را / این چه رسم دوستی باید تو را / تو که می دانی در قلب منی / این همه دوری و بی مهری چرا ؟
 

درکوچه های عشق دنبال منی / من فکر می کردم فقط مال منی / این دل اسیر مهر روی توست نمی دانی ؟ / ای همرنگ چشم من ، تو فال منی .
 
در مرام ما اسیران عاشقی رسمی ندارد / دوستی را می پرستیم چون که پایانی ندارد .
 

امروز چند تا نفس کشیدی ؟ ده تا ، صد تا ، هزار تا ، به اندازه ی همه ی نفس هایی که تا امروز کشیدی واسم عزیزی .
 
)گرچه دنیا فراموش کند خاطره ها را / تو فراموش مکن آن چه میان من و توست .
 

می روی چون بوی گل از برم / رفتنت کی می شود باورم / بوده ای چون تاج گل بر سرم / تا ابد یاد تو را می برم .
 
تو آسمون عشقم تویی تک ستاره / توی خزون قلبم توی گل بهاره / من بی تو هیچه هیچم / تو مونسی و همدم .


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 16:58 :: توسط : محمدحسين سرداري

داستان


اولین باری که برای بچه ها خوراک جگر درست کردم هیچ وقت یادم نمی ره...

غذا رو کشیدم و بچه ها و شوهرم را برای خوردن شام صدا زدم، پسر کوچکم غذا را بو کرد و اخم هایش رفت توی هم... دخترم هم با غذایش بازی بازی می کرد ولی حاضر نبود لب بزنه.

به بچه ها گفتم: "ممکنه بوی خوبی نده اما خیلی خوشمزه است، یه کوچولو امتحان کنید... اصلا می دونید اسم این غذا چیه؟ یه راهنمایی می کنم بهتون... باباتون گاهی منو به همین اسم صدا می زنه."

ناگهان چشمهای دخترم گشاد شد، به برادرش سقلمه زد و گفت:

"نخور! نخور! تاپاله ست!"
 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 16:51 :: توسط : محمدحسين سرداري

داستان

زوجی که تنها دو سال از زندگیشان گذشته بود ، بتدریج با مشکلاتی در جریان مراورات خود مواجه شدند به گونه ای که زن معتقد بود از این زندگی بی معنا بیزار است،وی احساس می کرد که شوهرش طرفدار رمانتیسم نیست و ایده آل و آرمان بی توجه می باشد . بدین سبب روزی از روزها ، به شوهرش گفت که باید از هم جدا شویم،
اما شوهر پرسید : چرا ؟
زن جواب داد : من از این زندگی سیر شده ام . دلیل دیگری وجود ندارد .
تمام عصر آن روز شوهر به آرامی سیگار می کشید و حرفی نمی زد،زن بسیار غمگین شده و در این اندیشه بود که شوهرش حتی او را برای ماندن متقاعد نمی سازد ، پس چگونه می تواند او را خوشحال کند.
تا اینکه شوهر از او پرسید : چطور می توانم تو را از این تصمیم منصرف کنم ؟
زن در جواب گفت : تو باید به یک سئوال من پاسخ بدهی،اگر پاسخ تو من را راضی کند،من از این تصمیم منصرف خواهم شد.
سپس ادامه داد : من گلی در کنار پرتگاه را بسیار دوست دارم . اما نتیجه چیدن آن گل مرگ من خواهد بود . آیا تو آن را برای من خواهی چید ؟
شوهر کمی فکر کرد و گفت : فردا صبح پاسخ این سئوال تو را می دهم . صبح روز بعد ، زن بیدار شد و متوجه شد که شوهرش در خانه نیست و روی میز ، نوشته ای زیر فنجان شیر گرم دیده می شد . زن شروع به خواندن نوشته شوهرش کرد که می گفت :

عزیزم ، من آن گل را نخواهم چید . اما بگذار علت آن را برای تو توضیح دهم : اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ می کنی ، مرتکب اشتباهات مکرر می شوی و بجز گریه ، چاره ای دیگر نداری . به همین دلیل ، من باید زنده باشم تا بتوانم اشتباه تو را تصحیح کنم . دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش می کنی و من باید زنده باشم تا در را برای تو باز کنم . سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر نگاه می کنی و این نشان می دهد تو نزدیک بین هستی . باید زنده باشم تا روزی که پیر می شوی ، ناخن های تو را کوتاه کنم . به همین دلیل مطمئنا کسی دیگری وجود ندارد که بیشتر از من عاشق تو باشد و من هرگز آن گل را نخواهم چید . اشکهای زن بر گونه هایش و نوشته شوهر جاری شد . اشکهایی که مانند یک گل درخشان و شفاف بود.
وی به خواندن نامه ادامه داد : عزیزم ، اگر تو از پاسخ من خرسند شدی ، لطفا در را باز کن،زیرا من با نانی را که تو دوست داری،در دست دارم،زن در را باز کرد و دید که شوهرش همچنان در انتظار ایستاده است.زن اکنون می دانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش او را دوست ندارد.

آری ، عشق می تواند حتی با روشهای معمول و عادی به انسان ها نشان داده شود.


داستان

تقدیم به تمام مردم گل ایران
 

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, :: 16:21 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.com


امشب دلم از آمدنت سرشار است / فانوس به دست کوچه دیدار است / آنگونه تو را در انتظارم که اگر / این چشم بخوابد ، آن یکی بیدار است .
 
وقتی دلم برات تنگ می شه میرم پشت ابرها زار زار گریه می کنم ، پس یادت باشه هر وقت بارون دیدی بدون که دل من برات تنگ شده .
 

علم ثابت کرده شکر در آب حل میشه ، پس هیچ وقت زیر بارون نرو چون شیرین ترین یارمو از دست میدم .
 


عکساتو من می خام چیکار / قلبتو هدیه کن به من / یه بار بگو دوست دارم / قال قضیه رو بکن .

 
دوصتت دارم با ص صابونی تا همه تو کفش بمونن .
 
انا لله و انا علیه راجعون ، فرستنده ی این پیام کشده مرده ی شماست .
 
سلام ، نمی خواستم نگرانت کنم ، ولی من فردا ساعت شش میرم بیمارستان بستری بشم ، یک جراحی کوچک دارم ، می خوام دریچه ی قلبم رو به سمت تو باز کنم !
 
در عشق اگر عذاب دنیا بکشی / با اشک هر دو دیده طرح دریا بکشی / تا خلوت من هزار فرصت باقیست / تنها نشدی که درد تنها بکشی .
 

از سوز غمت همیشه دلگیرم و بس / هر روز اگر دست دلم پس بزنی / من دست به دامان تو می گیرم و بس .
 

همه میگن شیشه ها دل ندارن ، اما وقتی رو شیشه ی بخار گرفته نوشتم دوستت دارم ، آرام گریست .


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, :: 10:18 :: توسط : محمدحسين سرداري

روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگترین و گرونترین کاغذ کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش قدیمی رو تزیین کرده !!!
مرد دخترک رو بخاطر اینکار تنبیه کرد و دختر کوچولو اون شب با گریه به رختخواب رفت و خوابید.
فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و چشاش رو باز کرد ، دید که دخترک بالای سرش نشسته و جعبه تزیین شده رو به طرف اون دراز کرده!!!
مرد تازه یادش اومد که امروز ، روز تولدشه و دختر کوچولوش اون کاغذ رو برای تزیین کادوی تولد اون استفاده کرده،با شرمندگی دخترش رو بوسید و جعبه رو از اون گرفت و درش رو باز کرد. اما در کمال تعجب دید که جعبه خالیه !!!
مرد دوباره به دخترش پرخاش کرد که :

« جعبه خالی که هدیه نمیشه!! باید توش یه چیزی میذاشتی !!!».

دخترک با تعجب به صورت پدرش خیره شد و گفت :

« اما این جعبه خالی نیست. من دیشب هزار تا بوس توش گذاشتم تا هروقت دلت برام تنگ شد یکی از اونا رو برداری و استفاده کنی»

از اون روز به بعد ، پدر همیشه اون جعبه رو همراه خودش داشت و هروقت دلتنگ دخترش می شد در اون رو باز می کرد و با برداشتن یه بوسه آروم می گرفت.
 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, :: 17:6 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.com

 

از خدا خجالت می کشم

«نُجیح» با خودش گفت:چه خوب است به امام حسن(ع) سری بزنم. می دانم که در این وقت روز در این هوای گرم مشغول استراحت است. «نُجیح» به طرف باغ امام حرکت کرد.وقتی به باغ رسید امام را در زیر سایه درختی دید . امام داشت غذا می خورد و سگ زردی هم کنار او بود. امام یک لقمه در دهان می گذاشت و یک لقمه هم جلوی سگ می انداخت. «نجیح» با خودش گفت: چه سگ لجبازی امام تا این وقت کار کرده و خسته و گرسنه است حالا هم این سگ او را  ول نمی کند. نجیح جلوتر رفت سنگی برداشت. بعد بر سر سگ فریاد زد . سگ از صداترسید. عقب عقب رفت و چشم هایش را با وحشت به نجیح دوخت. همین که نجیح خواست سنگ را به طرف سگ پرتاب کند امام فریاد زد:  نه این کار را نکن! نجیح گفت: آقا این چه کاری که می کنید بگذارید این سگ را از این جا دور کنم.
امام گفت نه این کار را نکن این حیوان بیچاره گرسنه است از خدا خجالت می کشم که خودم غذا بخورم و به حیوان گرسنه ای که به من نگاه می کند غذا ندهم بگذار باشد وقتی که سیر شد خودش می رود.


 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, :: 9:5 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.com

 

از بوی گلاب بدم می آید ، همون آب معدنی کفایت می کند... ، نگید این رانی هلو دوست داشت ، سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا ، نوچ میشه ، من از مورچه ها دل خوشی ندارم !

آقایون فامیل ، به خاطر من سه متر ریش نزارید !

خانوم های فامیل ، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید ، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد ! مردم ، گناه که نکردم !

مراسم ختم من رو تو هیج مسجدی نگیرید ، راستی آخوند هم نیارید واسه فامیل ، دینی کلاس پنجم رو یادآوری کنه !!!
توی درایو e عکس دارم ، خوراک اعلامیه ، عکس پرسنلی نزاریداا ، اونا جلب ترهم نمی کنه !

بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر ! یه کاری کنید درایو d بیشتر بترکه ! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده !!!

یه وقت ساندیس ماندیس دست فامیل ندیداااا ... ساندیس خیلی بده !!!

روی خرما ها پودر نارگیل نریزید ، هم شکلش خز میشه ، هم بد مزه میشه ! همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده ! ( پ ن : هنگام تزئین حلوا دست خود را با آب و صابون بشویید ! )

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه ؟ ترافــــیک !

فیس بوکم رو بلاک نکنید ، گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه !

به اقوام بگویید از اون تکست های مرگ برام بگن : مثلا هنگام دیدن قبرم بگن : خونه ی نو مبارک !

شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمره ! از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !!

هنگام خاک کردنم یک بیل کوچک کنارم بگذارید ، شاید دلم برایتان تنگ شد !!

و در آخر :

بنویـسید بعد مرگـم روی سـنـگ ... با خطـوط نـرم و زیــبا و قشــنگ
او خفته است در این گور سرد ... مرگش را دیده بود در یک پاییز زرد

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, :: 11:3 :: توسط : محمدحسين سرداري

 

www.2ror.loxblog.com

 

 

داستان


آیت الله العظمی مرعشی نجفی بارها می فرمودند: شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم . آن شب در عالم خواب , دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین (علیه السلام) با جمعی حضور دارند .
حضرت فرمودند : شاعران اهل بیت را بیاورید . دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند . فرمودند : شاعران ایرانی را نیز بیاورید . آن گاه محتشم و جند تن از شاعران ایرانی آمدند. فرمودند : شهریار ما کجاست؟! شهریار آمد . حضرت خطاب به شهریار فرمودند :
شعرت را بخوان !

شهریار این شعر را خواند :

همای رحمت
 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را


برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند : وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم , فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست ؟

گفتند : شاعری است که در تبریز زندگی می کند . گفتم از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید .

چند روز بعد شهریار آمد . دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (علیه السلام) دیده ام. از او پرسیدم : این شعر «علی ای همای رحمت» را کی ساخته ای ؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام ؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام .

مرحوم آیت الله العضمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند : چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند . حضرت , شاعران اهل بیت را احضار فرمودند : ابتدا شاعران عرب آمدند . سپس فرمودند : شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند . آنها نیز آمدند . بعد فرمودند شهریار ما کجاست ؟ شهریار را بیاورید ! و شما هم آمدید . آن گاه حضرت فرمودند : شهریار شعرت را بخوان ! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید . شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید : من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم . تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام .

آیت الله مرعشی نجفی فرمودند : وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت , معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده , من آن خواب را دیده ام .

ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند : یقینا در سرودن این غزل , به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید . البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است .

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, :: 9:54 :: توسط : محمدحسين سرداري

www.2ror.loxblog.com


زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند ، فردا طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم .
 


همون قدر که ستاره هست اگه ماه بود / باز این آسمون بی تو سیاه بود .
 
هر وقت میخوای ببینی چقدر دوستت دارم ، انگشتت رو بذار رو نبضت ، می فهمی که دوست داشتنم تمومی نداره .
 

گل اگر خشک شود ساقه ی آن می ماند / دوست اگر دور شود خاطره اش می ماند .

 

عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ / که به عمری نتوان دست در آثارش برد .
 

بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست .

 
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب / در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست .


 
آخر از عشق تو ساکن در کلیسا می شوم / می کشم دست از مسلمانى مسیحا می شوم / آن قدر بر کشتى عشقت نشینم روز و شب / یا به ساحل می رسم یا غرق دریا می شوم .
 

بعضی وقت ها چشام به دلم حسودیشون می شه ، می دونی چرا ؟ چون تو همیشه تو قلبمی ولی از چشمام دوری .
 

من آن گل پرپر شده ی دست زمانم / بر سنگ مزارم بنویسید جوانم .


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, :: 8:9 :: توسط : محمدحسين سرداري

 

 

www.2ror.loxblog.com

داستاناعتراف میکنم بچه ک بودم همیشه دلم میخواست  یجوری داداش کوچیکمو سر  بنیس کنم!رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونست چوس فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن بخوردن یهو گریه م گرفت! با چشمای خیس تا ته غذامو خوردم که همه با هم بمیریم!!!!!!!


    اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید وبند حجاب بود با روسری میشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره

اعتراف یكی از دوستان:مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد .صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد
یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه ،پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد ، و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر صفیحی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم

اعترافِ عموم: روز تولد 19سالگیم خودم یادم نبود، اومدم خونه دیدم در قفله چراغ ها هم خاموشه، یه باد گنده ای ول دادم وسط خونه كه انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم، بعد چراغ ها رو كه روشن كردم دیدم دوستام وسط سالن با كلاه بوقی و برف شادی افتادن كف سالن هی میخندن بعد یكسری هم سرخ شدن میگن تولد تولدِت مبارك... كیكم از دست یكی از دوستام افتاد وسط سالن، خلاصه شب به یاد ماندنی شد...

اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم

سوار اتوبوس شدم، رفتن تو قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاء گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم ، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد

اعتراف میکنم راهنمایی که بودم به شدت جو گیر بودم، همسایگیمون یه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز میومد و جلو در خونش سر و صدا راه مینداخت، خیلی دلم واسه خانومه میسوخت، یه روز که طرف اومده بود عربده کشی تصمیم گرفتم که برم و جلوش در بیام، رفتم تو کوچه و گفتم آهای چیکارش داری؟ یارو نه نگاه بم انداخت و یه پوزخندی زد و به کارش ادمه داد ، منم سه پیچش شدم ، وقتی دید من بیخیالش نمیشم گفت اصلا تو چیکارشی؟ منم جوگیر، گفتم لعنتی زنمه

چهار سال پیش باید آندوسکوپی میکردم. از یه لوله باد میفرستن تو باسن مبارک که راحت دیده شه. دکتره نمیدونم چی بود داستان که باد خالی نکرد. یه تاکسی گرفتم برم خونه. وسطا راه دیگه داغون فشار آورده بود از دستم در رفت گوزیدم.منم دیگه دیدم آبروم رفته دلدرد شدیدم دارم از فشار باد, هر چی بود دادم. انقدم فشارش زیاد بود کل ماشین رفته بود رو ویبره. راننده لامصب جاده رو ول کرده بود نعره میزد یا امام هشتم...یا حسین. یه پیرمرده هم داد میزد حواست به جلو باشه. راننده فهمید من گوزیدم زد بقل گفت یابوو گم شو پایین فک کردم آمریکا حمله کرده

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم

تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!

اعتراف میکنم دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

اعتراف میكنم بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم كه همسایمون مارو لو داد و كتك خوردیم

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل   سوخت !!

اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....:دی


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, :: 18:35 :: توسط : محمدحسين سرداري

 

www.2ror.loxblog.com

داستان

در شهریور ۱۳۲۳زمانی که نیروهای انگلیسی و دیگر متفقین تهران را اشغال کرده بودند، حسین گل گلاب تصنیف سرای معروف، از یکی از خیابان های معروف شهر می گذرد.
او مشاهده می کند که بین یک سرباز انگلیسی و یک افسر ایرانی بگو مگو می شود و سرباز انگلیسی، کشیده محکمی در گوش افسر ایرانی می نوازد. گل گلاب پس از دیدنِ این صحنه، با چشمان اشک آلود به استودیوی روح الله خالقی (موسیقی دان) می رود و شروع به گریه می کند.
غلامحسین بنان می پرسد ماجرا چیست؟ او ماجرا را تعریف می کند و می گوید:
کار ما به اینجا رسیده که سرباز اجنبی توی گوش نظامی ایرانی بزند ! سپس کاغذ و قلم را بر می دارد و با همان حال، می سراید:

ای ایران ای مرز پرگهر
ای خاکت سرچشمه ی هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
ای دشمن! ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم…


همانجا، خالقی موسیقی آن را می نویسد و بنان نیز آن را می خواند و ظرف یک هفته، تصنیف “ای ایران” در یک ارکستر بزرگ اجرا می شود.

سرود «ای ایران» دقیقا در ۲۷ مهر ماه سال ۱۳۲۳ در تالار دبستان نظامی [دانشکدۀ افسری فعلی] و در حضور جمعی از چهره‌های فعال در موسیقی ایران متولد شد. شعر این سرود را «حسین گل گلاب» استاد دانشگاه تهران سروده بود، و از ویژگی‌های آن، اول این است که تک‌تک واژه‌های به کار رفته در سروده، فارسی است و در هیچیک از ابیات آن کلمه‌ای معرب یا غیر فارسی وجود ندارد. سراسر هر سه بند سرود، سرشار از واژه‌هاى خوش‌تراش فارسى است. زبان پاکیزه‌اى که هیچ واژه بیگانه در آن راه پیدا نکرده است، و با این همه هیچ واژه‌اى نیز در آن مهجور و ناشناخته نیست و دریافت متن را دشوار نمى‌سازد.

دومین ویژگی سرود «ای ایران» در بافت و ساختار شعر آن است، به‌گونه‌ای که تمامی گروه‌های سنی، از کودک تا بزرگ‌سال می‌توانند آن را اجرا کنند. همین ویژگی سبب شده تا این سرود در تمامی مراکز آموزشی و حتی کودکستان‌ها قابلیت اجرا داشته باشد.

و بالاخره سومین ویژگی‌ای که برای این سرود قائل شده‌اند، فراگیری این سرود به لحاظ امکانات اجرایی است که به هر گروه یا فرد، امکان می‌دهد تا بدون ساز و آلات و ادوات موسیقی نیز بتوان آن را اجرا کنند.

آهنگ این سرود که در آواز دشتی خلق شده، از ساخته‌های ماندگار «روح‌الله خالقی» است. ملودی اصلی و پایه‌ای کار، از برخی نغمه‌های موسیقی بختیاری که از فضایی حماسی برخوردار است، گرفته شده.

این سرود در اجرای نخست خود به‌صورت کر خوانده شد. اما ساختار محکم شعر و موسیقی آن سبب شد تا در دهه‌های بعد خوانندگان مطرحی همانند «غلامحسین بنان» و نیز «اسفندیار قره‌باغی» آن را به‌صورت تک‌خوانی هم اجرا کنند.

در سالهای اولیه پس از انقلاب، این سرود برای مدت کوتاهی به‌عنوان «سرود ملی» از رادیو و تلویزیون ایران پخش می‌شد، اما بعدا چند سالی از رسانه‌های داخلی حذف شد تا در دهۀ اخیر که باز در مناسبت‌های مختلف تاریخی، آن را می‌شنویم.

ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
ای … دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو ، کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما

سنگ کوهت دُر و گوهر است
خاک دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل کی برون کنم
برگو بی مهر تو چون کنم
تا … گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست ، اندیشه ام
در راه تو ، کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما

ایران ای خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم
جز مهرت بر دل نپرورم
از … آب و خاک و مهر تو سرشته شد دلم
مهرت ار برون رود چه می شود دلم
مهر تو چون ، شد پیشه ام
دور از تو نیست ، اندیشه ام
در راه تو ، کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, :: 3:22 :: توسط : محمدحسين سرداري

درباره وبلاگ
به وبلاگ خودتان خوش آمدید.
موضوعات
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اس ام اس و آدرس 2ror.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

باتشکر .






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 323
بازدید کل : 21703
تعداد مطالب : 117
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1